امام مهدی(عج):
در [مادرم، فاطمه زهرا(ع)] دختر رسول خدا(ص) برای من اسوه و الگویی نیت.
الغیبه طوسی، ص286، ح245
إمام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف):
وَ فی إبنة رَسُول اللّهِ (صلّی اللّه علیهِ و آله و سلّم) لی أُسوَةٌ حَسَنَةٌ
الغیبة طوسی، ص286، ح245
Imam Mahdi(the promised):
The daughter of the Messenger of Allah (PBUH & HP) (Fatimah Al-Zahra(PBUH)) is a good example for me.
Al-gheibah, p. 286.
در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است
به من اجازه در اوج پر زدن داده است
در ان کرانه که همواره یک نفر آنجاست
که در پذیرش مهمان همیشه آماده است
در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد
بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است
همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است
شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است
سوال می کند از خود هنوز آهویی
که بین دام و نگاهت کدام صیاد است
دلم که دست خودم نیست این دل غمگین
همان دلی است که جامانده در گوهر شاد است
بدون فن غزل بی کنایه می گویم
دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است…
حضور ائمه جمعه کشور در سی و پنجمین نشست سالانه اتحادیه دفتر تحکیم وحدت با شعار
#مسئول_مردمی، #نظارت_همگانی
حاجآقا عابدینی امام جمعه قزوین، حاجآقا فلاحتی امام جمعه رشت، حاجآقا فرد امام جمعه خرمشهر
"آیتالله فلاحتی" امامجمعه رشت:
• ائمهجمعه #نمایندگان و #چشم رهبر هستند، رهبری وظیفه نظارت دارند و ائمهجمعه چشم رهبر هستند.
• #نظارت، #رصد و بیان #مطالبات مردم از وظایف ائمهجمعه است.
• ائمهجمعه مطالبهگر #دردهای مردم در جامعه هستند.
• در پازل حکومتی و نظاماسلامی بعضیها جایگاه خودشان را #فراموش کردند.
• حاکمان و مسئولان باید خودشان را در طراز #مردم_عادی ببینند اما خیلی از مسئولین فراموش کردند که مردمی بودن یعنی در کنار مردم بودن و کارهای مردم را کردن اما با حفظ هویت مشخص خودشان.
آیت الله عابدینی، امام جمعه قزوین در پاسخ به این سوال که "اگر در چندماه آینده مردم رنج دیده در خیابان اعتراض مسالمت آمیز کنند آیا شما با آنها همراهی خواهید کرد یا نه؟"
گفتند:
به جای اینکه مردم ما بیایند داخل خیابان باید مسئولانمان را از کاخ بیرون بیاریم و به میان مردم بیاوریم.
نه! من آمادگی ندارم بیایم توی خیابون ولی آمادگی دارم بیاییم آن کاخ نشینان را از کاخ پیاده کنیم.
اگربخواهم همان اول حرف آخرم را بزنم، باید بگویم در طول چهار ترم گذشته اگر فعالیت دانشجویی غیردرسی و آرمانخواهیهای دانشجویی نبود قطعا به پوچی و به هدفی میرسیدم؛ مخصوصا با درسهای اکثرا به درد نخور دانشگاهی و اساتیدی که گاها خودشان هم نمیدانند دقیقا دنبال چه هستند و . . ولی برمیگردم و داستان را از اول میگویم.
از همان ابتدا، بسیج را نوعی تفکر و بینش میدانستم نه صرفا یک تشکل؛ تفکری که هدفش را از دین میگیرد و انگیزه و قوتش را نیز همینطور. و به همین دلیل بود که با این که مدرسه ابتدایی و راهنماییام بسیج دانش آموزی نداشت ولی از همان روزها خودم را بسیجی میدانستم و بسیجی معرفی میکردم. و البته همیشه هم به دنبال جمع شدن کنار افرادی بودم که چنین تفکری داشتند. هدفی که من از دین گرفته بودم و سخنانی که امام در مورد بسیج گفته بود نوعی مبارزه همیشگی برای حقیقت بود؛ معتقد بودم این سنت خداست که بدون مبارزه هیچگاه حق حاکم نمیشود و وقتی هم که حاکم شد بدون مبارزه نمیماند.
احتمالا به همین دلیل هم بود که نخستین روز شروع دوران دبیرستان برای اولین بار اسمم وارد فرم ثبت نام بسیج دانشآموزی شد. این اولین باری بود که به جای ایجاد گروه(تشکل) وارد گروهی میشدم که حول همان تفکر بسیجی جمع شده بودند. اولین تفاوت این گروه با گروههای قبلی این بود که قبل از من بود و قرار بود بعد از من هم باشد. و من ساخته شدن و تشکیلاتی شدنم را تا ابد مدیون همان چهار سالی هستم که در این تشکل تجربه کردم. هرچند که در آن چهار سال هیچ گاه احساس موفقیتی نداشتم و همیشه فکر میکردم باید بهتر از این باشیم ولی الان معتقدم صرف وجود یک تشکل ثابت و پابرجا خودش یعنی موفقیت.
فکر میکنم یکی از سنن الهی این باشد که هیچ تفکری-نه فقط یک تفکر دینی- بدون مبارزه و تولید اندیشه نمیتواند زنده بماند، چه برسد به اینکه در فکر تمدن سازی هم باشد. مگر تاریخ چیزی جز میدان معارضه تفکرهای مختلف است؟ و مگر انبیا هم کاری غیر از پرورش اندیشه و مبارزه میکردند؟ معتقدم وجود باطل برای معنی داشتن حق لازم است و اگر باطلی نباشد حقی هم نیست و دقیقا برای همین هم نمیتوانم وجود چیز باطلی را در جهان تصور کنم. نه این که بد و خوب یکی باشد، بلکه وجود بدی برای مشخص شدن خوبی ضروریست. شنیدهایم که امام معصوم در اعتراض به بنی امیه فرمود آنها ایمان را به مردم معرفی میکردند ولی کفر را نه. این توأم بودن همیشگی حق و باطل یعنی همیشگی بودن مبارزه. البته این مبارزه وما یک مبارزه سخت نیست و الهی بودن این مبارزه یعنی لطافت و ظرافت و زیبایی آن و این، خلاصهی نگاه امروز من به تفکر بسیجیست.
هر گروهی که حول این هدف شکل بگیرد، یک گروه بسیجیست. اسم و عنوان و فرم ثبت نام اهمیتی در این بین ندارد. همین نوع نگاه به دنیا باعث شده همیشه خودم را موظف به «مبارزه» و «اندیشه پروری» بدانم. اگر صادقانه بگویم تعریفم از این دو واژه از نخستین روزهای ورودم به یک تشکل بسیجی تا امروز خیلی فرق کرده ولی بذر این نوع نگاه از همان شش سال پیش در وجودم کاشته شد و مطمئنم که شش سال بعد هم کاملتر از این خواهد بود.
چهار سال تجربه فعالیت در یک تشکل چارچوبدار بسیجی نه تنها منجر به خستگی نشد، بلکه انگیزهام را هم به شدت افزایش داد. برای همین بود که نخستین روز بعد ثبت نام در دانشگاه باز هم به دنبال گروههای با تفکر بسیجی رفتم. و البته نخستین مورد هم خود بسیج دانشجویی دانشگاه تبریز بود(هرچند که بعدها متوجه شدم اشتباه کرده بودم). ولی دانشگاهی با بیست و سه یا چهار هزار نفر دانشجو، خیلی بزرگتر از آن است که فقط یک تشکل داشته باشد. ادامهی جستن هایم مرا به سمت هیئت و کانون قرآن و عترت و کانون منتظران کشاند و البته چند گروه که نام تشکل نداشتند. آخرین مجموعهای که روشنایی تفکر بسیجی را در آن دیدم تشکل تازه تاسیسی بود که ابتدا هیچ تصویر روشنی از آن نداشتم. عمر شکل گیری آن درست به اندازه عمر دانشجویی من بود و شاید به همین دلیل آخرین تشکل با عطر تفکر بسیجی بود که در دانشگاهمان یافتمش. ولی امروز معتقدم اندیشه حاکم بر آن ریشهدارتر از همه تشکلهای قبلی بود.
وارد شدن در جمع انجمن اسلامی دانشجویان دفتر تحکیم وحدت را یکی از بهترین اتفاقهایی میدانم که در دو سال گذشته برایم افتاده. چه گونه میتوانم دو سال برکت و تجربهای هرچند ناقص از زندگی چمران گونه را وصف کنم؟ از دوره آموزشی السابقون و عضویت در نخستین شورای مرکزی انجمن تا ورود به عرصه آرمانخوهی واقعی و دومین انتخابات شورای مرکزی که امروز تمام شد و وارد سومین دوره انجمن شدیم. چگونه میتوان دوسال چالش و دوستی و تلخی و شیرینی و تجربهی سختی و آسانی توأم را در قالب کلمات وصف کرد؟
به جرأت میگویم که اگر انجمن نبود قطعا در این دو سال دانشجویی، به پوچی و بیهودگی رسیده بودم. دانشگاهی که رنگ و بوی حیات و جنب و جوش دانشجویی ندارد و غیر از فرمولها و قواعدی که جز پذیرفتنشان چارهای نداریم چیز دیگری ندارد. علمی که حتی حق نقدش را هم نداریم .
امروز تشنهتر از همه روزهای گذشتهام. تشنه مطالعه؛ تشنه گفتگو؛ تشنه چالش فکری؛ تشنه مطالبهگری و عدالتخواهی؛ تشنه فریاد علیه ستم و استکبار. امروز بیشتر از هر روز دیگری تشنه آرمانخواهیام. من این تشنگی را همان تفکر بسیجی میدانم و تفکر بسیجی را همین تشنگی .
این تشنگی مضاعف حاصل همین دوسالیست که تفکر بسیجی را در قالب انقلابی ترین تشکل دانشگاه تبریز تجربه کردهام. انجمن اسلامی هویت مشترک ماست و اندیشه بسیجی، همان تفکریست که ما را حول این هویت جمع کرده.
با افتخار انجمنیم .
این روزها که روزهای شهادت حضرت امیر و شبهای قدر است، بهترین فرصت برای اندیشیدن در اندیشه های نخستین #شهید_عدالت است. فرصتی برای خواندن نهجالبلاغه و اندیشیدن در کلام حضرت امیر.
خدا نکند از همان کسانی باشیم که خون به دل امامشان کردند و نفرین امام نصیبشان شد. نکند قرآن به سر بگیریم و بعد روی طاقچه یا داخل کمد بگذاریم تا سال بعد و شب قدر بعد. نکند قرآنی که امشب به سر میگیریم همان قرآنی باشد که بر سر نیزه ها رفت و موجب تنهایی قرآن زنده شد.
نکند روزی اماممان دست به دعا بردارد بگوید «خدایا، من این مردم را با پند و تذکّرهاى مداوم خسته کردم و آنها نیز مرا خسته نمودند، آنها از من به ستوه آمده و من از آنان به ستوه آمده، دل شکسته ام، به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلّط کن.»
بد نیست امشب خطبه 27ام نهجالبلاغه را قبل از شرکت در مراسم شب قدر مطالعه کنیم و توجه داشته باشیم که جهاد، همیشه نظامی نیست و دشمن دین خدا هم همیشه پشت مرزها نیست. مشکل امام علی هم فقط معاویه نبود. مشکل علی کارگزاران معاویه صفتی بودند که مردم باید در مقابلشان میایستادند و نایستادند. آنچه خون به دل علی کرد، سکوت مردم در برابر تبدیل شدن اسلام نبوی به اسلام اموی بود.
نکند ولی امرمان همین شب ها در خلوت خود با خدایش از بی حرکتی امتش شکوه کند و مردمی باشیم در تاریخ که نایب امام عصرمان را تنها گذاشتیم. نکند در برابر تبدیل اسلام ناب محمدی امام خمینی به اسلام مرفهین بی درد و اسلام سرمایهداران ریشدار سکوت کنیم.
اما بعد، جهاد، درى است از درهاى بهشت که خدا به روى گزیده دوستان خود گشوده است، و جامه تقوى است، که بر تن آنان پوشیده است. زره استوار الهى است که آسیب نبیند، و سپر محکم اوست که تیر در آن ننشیند. هر که جهاد را واگذارد و ناخوشایند داند، خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش کشاند، و در زبونى و فرومایگى بماند. دل او در پرده هاى گمراهى نهان، و حق از او روى گردان. به خوارى محکوم و از عدالت محروم.
من شبان و روزان، آشکارا و نهان، شما را به رزم این مردم تیره روان خواندم و گفتم: با آنان بستیزید، پیش از آن که بر شما حمله برند، و بگریزند. به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه شان نکوشیدند، جز که جامه خوارى بر آنان پوشیدند. اما هیچ یک از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمایگى، هر کس کار را به گردن دیگرى انداخت، تا آن که از هر سو بر شما تاخت آوردند و شهرها را یکى پس از دیگرى از دستتان برون کردند. اکنون سربازان این مرد غامدى به انبار درآمده و حسان پسر حسان بکرى را کشته و مرزبانان را از جایگاههاى خویش رانده اند. شنیده ام مهاجم به خانه هاى مسلمانان، و کسانى که در پناه اسلامند درآمده، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى ن به در مى کرده است، حالى که آن ستمدیدگان برابر آن مان، جز زارى و رحمت خواستن سلاحى نداشته اند. سپس غارتگران، پشتواره ها از مال مسلمانان بسته، نه کشته اى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته اند. اگر از این پس مرد مسلمانى از غم چنین حادثه بمیرد، چه جاى ملامت است، که در دیده من شایسته چنین کرامت است.
شگفتا! به خدا که هماهنگى این مردم در باطل خویش، و پراکندگى شما در حق خود، دل را مى میراند، و اندوه را تازه مى گرداند. زشت بادید و از اندوه برون نیایید! که آماج تیر بلایید، بر شما غارت مى برند و ننگى ندارید. با شما پیکار مى کنند و به جنگى دست نمى گشایید. خدا را نافرمانى مى کنند و خشنودى مى نمایید. اگر در تابستان شما را بخوانم، گویید هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما کمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گویید سخت سرد است، فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما که از گرما و سرما چنین مى گریزید، با شمشیر آخته کجا مى ستیزید؟ اى نه مردان به صورت مرد، اى کم خردان ناز پرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمى شناختم که به خدا، پایان این آشنایى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدایتان بمیراناد! که دلم از دست شما پر خون است و سینه ام مالامال خشم شما مردم دون، که پیاپى جرعه اندوه به کامم مى ریزید، و با نا فرمانى و فروگذارى جانبم، کار را به هم در مى آمیزید، تا آنجا که قریش مى گوید پسر ابوطالب دلیر است اما علم جنگ نمى داند. خدا پدرانشان را دهاد! کدام یک از آنان پیشتر از من در میدان جنگ بوده و بیشتر از من نبرد دلیران را آزموده؟ هنوز بیست سال نداشتم که پا در معرکه گذاشتم، و اکنون سالیان عمرم از شصت فزون است. اما، آن را که فرمان نبرند سر رشته کار از دستش برون است.
تصور کن یه شب نسبتا آروم تابستونی لب پنجره نشستی و تازه شروع کردی قسمت دوم «جنگ و صلح» تولستوی رو زیر نور چراغ مطالعه کوچیکت بخونی. نسیم نسبتا خنکی که گرمای روز و شلوغی هاش رو از یادت میبره.
غرق در نوشته های تولستوی شدی که یهو صدای فریاد یه پسر بچه ده دوازده ساله تمرکزت رو به هم میزنه و نگاهت میچرخه سمت کوچه. ظاهرا خونهی همسایهی قدیممون، خونهی خونوادهی ابراهیمیه. انگار مستأجرهای جدید آقای لرد که توی اتاق کوچیک گوشه حیاط زندگی میکردن از پنجره اتاق اون پسر بچه که خواب بود وارد اتاق شدن و ترسوندنش.
اونا به زور پسر بچه رو از اتاقش بیرون کردن و درو بستن و خونواده اون پسر بچه رو تهدید میکنن که اگه بیان سمت در با تفنگ بهشون شلیک میکنن. اونا نمیخوان چیزی رو از اتاق بیرون ببرن. اونا برای گرفتن خود اتاق اومدن.
راستش این دفعه اول هم نیست که همچین بلایی سر این خانواده اومده. قبلا هم یه زمین دار بزرگ بود که کلاه سرشون گذاشته بود و سند خونه رو به نام خودش زده بود؛ اونم در حالیکه اون خانواده از چندین نسل گذشته تو همون خونه بودن و کسی یادش نیست قبل اونا کی اونجا بوده. اون خونه، خونه اجدادیشون بود ولی اون بنگاهی سند خونه رو به نام خودش میزنه و اونا اونجا میشن مستأجر. میگن فامیلی اون ه عثمانی بود.
ولی این همه ماجرا نبود و آقای عثمانی هم خونه رو به یه آدم بداخلاق دیگه که بهش میگفتن لُرد چیچی فروخته بود. آقای عثمانی فقط ازشون اجاره میگرفت ولی صاحب خونه جدید بداخلاق بود و زورگو.
آقای لرد بدون اجازه و رضایت ساکنین خونه چند نفر مستأجر جدید هم آورده بود و اتاق کوچیک گوشه حیاط رو بهشون داده بود. یعنی با زورگویی وسایلشون رو ریخته بود بیرون.
خونوادهی ابراهیمی واقعا خونواده ضعیفی بودن. یعنی از وقتی آقای عثمانی به زور خونه رو به اسم خودش زد همیشه ضعیف نگهشون داشته بود تا یه روزی نتونن خونه رو دوباره پس بگیرن.
این ماجرای گذشتهشون بود ولی خیلی وقت بود که کسی تو اون محل اونم اون موقع شب صدای فریاد و وحشت یه پسر بچه رو نشنیده بود. کسی توی خونهی یکی دیگه روی صاحب خونه اسلحه نکشیده بود.
همه همسایهها عصبی شده بودن. راستش از ترس خودشون هم بود. بعضی از خونههای دیگه محله هم تجربهی تلخی شبیه اون کارهایی که آقای عثمانی با خونوادهی ابراهمی کرده بود داشتن و میترسیدن این اتفاق برای اون ها هم بیافته.
خیلی طول نکشید که آقای لرد خونه رو ترک کرد و مستأجر قدیمی خونه رو با مستأجر مسلح جدید تنها گذاشت تا خودشون باهم کنار بیان. گویا فراموش کرده بود که اون خونه اصولا ملک خونواده ابراهیمی بود و اصلا حق نداشت مستأجر جدید بیاره تو خونه.
همسایهها جمع شدن و با هر چیزی که دستشون بود اومدن تا اون مستأجر جدید رو از خونه اجدادی خونواده ابراهیمی بیرون کنن. ولی اون مستأجر جدید که ظاهرا پول زیادی هم داشت خیلی قویتر از این حرفا بود. یعنی چون پول داشت حامی زیادی هم داشت. همسایهها بعد شش روز تلاش برای بیرون کردن اونا شکست میخورن و برمیگردن.
الان چند سالی هست که اون مهمون نه توی خونهی خونواده ابراهیمیه و برای همهی همسایهها هم شاخ و شونه میکشه. هر سال چند نفر از اعضای خونوادهی صاحبخونه کشته میشن. حالا اونا دیگه فقط توی اتاق کوچیک گوشهی حیاط و اتاق پسر بچهی اول داستان نیستن؛ اونا اتاق پذیرایی و آشپزخونه و چند تا از اتاقهای دیگه رو هم به زور گرفتن. الان بیشتر خونه دست اوناست. اگه با آمار بگیم اون اتاق گوشهی حیاط فقط حدود سه درصد کل جایی هستش که الان تو دستشونه. یعنی حتی اگه آقای لرد رو هم مالک واقعی خونه بدونیم و اتاقی که اجاره داده رو هم واقعا حق مستاجرهای نه جدید بدونیم، بقیه خونه حق خونوادهی ابراهیمیه و حق نداشتن اونجا رو هم بگیرن.
الان بعد اینهمه سال درگیری و زورگویی، بچههای خونه هم بزرگتر و قویتر شدن. توی این سالها همسایههای دیگه هم کم از این مهمون نه نکشیدن. چند نفر از اعضای خونواده ابراهیمی آواره شدن و کلی مشکل دیگه که کل محله رو درگیر کرده.
اون مستأجر جدید، این روزها بعد چند سال که بیشتر از نصف خونه رو با زور تصاحب کرده یه طرح صلح داده که ظاهرا خیلی هم بد نیست. میگه قول میده مالکیت اون قسمت کوچیکی از خونه رو که هنوز نتونسته تصاحب کنه به خونواده ابراهیمی بسپاره. فقط دیگه اونایی که از خونه رفتن نمیتونن برگردن و خونواده ابراهیمی هم حق نداره دیگه هیچ وسیلهای برای دفاع از خودش داشته باشه. همسایهها هم بی بهره نمیمونن. یکی از همسایه ها پول زیادی داره و قراره همراه این مستأجر جدید، برای همسایههای دیگه وام بده. چیز زیادی هم در عوضش نمیخواد انصافا؛ فقط قراره همهی همسایهها زیر سند مالکیت این مستأجر رو امضا کنن و قبول کنن که اون هم همسایه جدیدشونه.
الان تو موندی و هوای خنک کنار پنجره و وجدانت و انسانیتی که این روزها دیگه خیلی مهم نیست؛ و البته کتابی که هنوز تموم نشده .
معاملهی قرن یه همچین داستانی داره.
از نهضت مطالعه:
حضرت (ع) میگویند: «من یستأثر من الاموال یهلک» کسانی که در ثروت عمومی، انحصارطلبی میکنند و مافیای ثروت در جامعه تشکیل میدهند، هلاک میشوند. در همان «لای دولةً بین الاغنیاء منکم» هم قرآن دقیقا به همین مافیاهای ثروت و سرمایهداری اشاره دارد. طبق فرمایش حضرت (ع)، کسانی که انحصارطلبی اقتصادی میکنند و قطبهای سرمایه تشکیل میدهند «یهلک و یهلک» اینان هم خودشان را هلاک میکنند که هلاکت انسانی است و هم جامعه را هلاک میکنند. در جای دیگر میفرماید که اینها محاربند و با خدا و رسول (ص) اعلام جنگ دادهاند، چون حقوق مردم را پیامبر میکند. یا در توصیف جامعهی فاسد و اهل دنیا و سرمایهداران شادخوار و عیاش میفرمایید: «کلابٌ عاویة» اینها سگهای زوزهکشند و در قیامت هم به شکل انسان، محشور نمیشوند بلکه به شکل سگ و خوک و حیوانات محشور میشوند، اینها سگهای زوزهکشند که «یأکل عزیزُها ذلیلَها»: قدرتمندها، ضعیفها را میخورند. «و کبیرُها صغیرَها» بزرگانشان هم کوچکترهای خود را میخورند، یعنی سرمایهدارهای گردنکلفتتر، سرمایهدارهای جزء را له میکنند. «قد اضلّت اهلها عن قصد السّبیل»: اصلا اینها مانع راه درست هستند و راه خدا را میبندند. این نظام آکل و مأکولی [خورنده و خورده شونده] است. یا فرمود: «جناة ایدیهم لاتُ لغیر افواههم» یعنی: دسترنج زحمتکشان و رزمندگان، مال دهان خودشان است نه دهان دیگران. این هم جملهای از حضرت امیر (ع) در نهجالبلاغه است که میفرماید: من این منطق را قبول ندارم و این جامعه را دینی نمیدانم که عدهای کار کنند، جهاد کنند، مبارزه کنند، ولی عدهای دیگر بخورند. حضرت امیر (ع) میفرماید، این دقیقا خلاف مناطق ماست.
علی(ع) و شهر بیآرمان، حسن رحیمپور(ازغدی)، صص ۴۶-۴۷
مردم حقیقتاً در عمل به توصیهی امام کوتاهیای نکردند و نمیکنند. سرّ این جاذبه چیست؟ این جاذبهی بینظیرِ امام بزرگوار ناشی از چیست؟
(.) امام مختصّات شخصیّتیای و موهبتهایی را دارا بود و خدا به او داده بود که این مختصّات، این خصوصیّات در کمتر کسی در این حد جمع میشود. امام این خصوصیّات را داشت: انسانی بود شجاع، انسانی بود «باحکمت» و «باتدبیر»، انسانی بود «پارسا» و «پرهیزکار» و «دلبستهی به خدای بزرگ»، «دلباختهی به ذکر الهی»؛ امام مردی بود «ظلمستیز»؛ با ظلم کنار نمیآمد، با ظلم مبارزه میکرد، «حامی مظلوم»، «استکبارستیز»؛ امام مردی بود «عدالتخواه»، «طرفدار مظلومان»، «حامی مظلومان»؛ «اهل صداقت»، با مردم صادق بود، با مردم همان جوری سخن میگفت که دل او بود و احساس قلبی او بود؛ با مردم صادقانه رفتار میکرد؛ در راه خدا اهل مجاهدت بود، آرام نمینشست، دائم در حال مجاهدت بود؛ [مصداق] این آیهی شریفه: فَاِذا فَرَغتَ فَانصَب * وَ اِلیٰ رَبِّکَ فَارغَب؛(۱) از یک کار بزرگ که فراغت پیدا میکرد، چشم به یک کار بزرگ دیگری میدوخت و آن را دنبال میکرد؛ «اهل مجاهدت فیسبیلالله» بود؛ اینها عوامل جاذبهی امام است. این خصوصیّات در امام «مجتمع» شده بود؛ هر کسی با این خصوصیّات باشد، دلها به سَمت او جذب میشود؛ اینها همان عمل صالحی است که خدای متعال میفرماید: اِنَّ الَّذینَ ءامَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجعَلُ لَهُمُ الرَّحمانُ وُدًّا؛(۲) این وعدهی الهی است؛ این محبّتها هم محبّتهای الهی است، محبّتهای تبلیغی و تحمیلی و تلقینی نیست؛ کار خدا است، دست خدا است.
(رهبر انقلاب،98/03/14)
به خاطر خدا هم که شده امام را مصادره نکنیم.
امام در یک کلمه امام بود
۱) سورهی انشراح، آیات ۷ و ۸؛ «پس چون فراغت یافتى، به طاعت درکوش؛ و با اشتیاق، به سوى پروردگارت روى آور.»
۲) سورهی مریم، آیهی ۹۷؛ «کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، بهزودى [خداى] رحمان براى آنان محبّتى [در دلها] قرار میدهد.»
برگرفته از وبلاگ انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تبریز
یادداشت زهره پورفرج مسئول واحد ی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تبریز عضو دفتر تحکیم وحدت پیرامون اعلام عدم کاندیداتوری علی لاریجانی در انتخابات مجلس
جهان را به ما سخت کردی، بعید است
خداوند ما برتو آسان بگیرد
تازگی ها شنیدیم که آقای علی لاریجانی فرمودهاند: سه دوره چهارساله وکیل مردم قم بودم و برای من افتخاری بود که بتوانم به این مردم خدمت کنم اما در این دوره از انتخابات مجلس برنامه ای برای حضور ندارم.
این را در حالی گفتهاند که کمتر از سه ماه تا انتخابات یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی باقی مانده است. ایشان در ۳ دوره ۴ ساله، رئیس قوه قانون گذاری کشور بودند که به هیچ وجه یادمان نمیرود چه قوانین پرباری در مجلس تحت ریاست ایشان به تصویب رسید! و یکی از فاجعهبارترین نقاط کارنامه ۱۲ ساله ایشان سهمیهبندی و گرانی بنزین در آبان ماه امسال بود و ایشان با کمال افتخار اعلام کردند که از آن مطلع بودند و شاید تنها همین کلامشان صادقانه ترین کلام ایشان در طول ۱۲ سال خدمت به کشور اسلامی بوده!
به سادگی آب خوردن میتوان حدس زد چرا کاممان از نبودن ایشان در مجلس یازدهم شیرین شده است. علی لاریجانی مطمئن بود سرمایه اجتماعی برای خود باقی نگذاشته است. آنجا که منفعتش بود، مذاکرات هستهای را به گرفتن «آبنباتچوبی در برابر دُرّ غلتان» تعبیر کرد ولی سپس خودش سروته برجام را در ۲۰ دقیقه به هم آورد! وقتی هم در مورد وضعیت نابسامان و آینده غبارآلود برجام از ایشان سوال کردند، فرمودند: اینکه آقای ترامپ بدون یک رفتار درست دیپلماتیک کاری را انجام میدهد معنیاش غلط بودن راه نیست؛ مثل این است که شما در لبنان پایه کار را بر مقاومت میگذارید و نتایجی هم دارد و گاهی هم ممکن است اشتباهی در لبنان رخ دهد، این دلیل نمیشود که مقاومت غلط است. در مسئله هستهای هم ما یک استراتژی داریم، حالا ممکن است یک جایی دیوانهای سنگی هم بیندازد این دلیل بر غلط بودن استراتژی نیست.
حتی اوضاع به جایی رسید که نحوه بررسی لوایح چهارگانه FATF در مجلس موجب انتقاداتی از سوی تعدادی از نمایندگان شد. تعدادی از نمایندگان منتقد، معتقد بودند که اقدام علی لاریجانی، رئیس مجلس، در روند ارجاع دو لایحه مبارزه با پولشویی و پالرمو (کنوانسیون مبارزه با جرائم سازمانیافته فراملی) به مجمع تشخیص مصلحت نظام خلاف قانون است و برای استیضاح لاریجانی پیرامون این اقدامش، طرح استیضاحی را به امضای تعدادی از نمایندگان رساندند که در نهایت از دستور کار مجلس کنار رفت.
از طرفی در دوره ریاست ایشان دوره به دوره از اثرگذاری نهاد قانونگذاری، مجلس، در مجموعه حاکمیت کاسته شده است. رئیس مجلس، هر دوره نسبت به دوره قبل، رئیستر شده به خصوص اینکه آییننامه داخلی مجلس هم تغییراتی کرده و مجلس عمدتاً در اختیار رئیس مجلس است.
علاوه بر این در بسیاری از شوراهای عالی و مجامع مثل مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای عالی هماهنگی اقتصادی قوای سهگانه، شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای عالی فضای مجازی که به موازات مجلس ایجاد شدهاند، حداقل رئیس مجلس عضو است، این عضویت بهجای اینکه شخص حقوقی عضو شود، شخص حقیقی عضو شده است. رئیس مجلس، مجلس را در عقبه خودش به این مجامع و شوراها نبرده است. وقتی میگویند رئیس مجلس عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است، باید کل مجلس را نمایندگی کند، همچنان که در بقیه شوراها هم همینطور است. رویکردی که ایشان همواره سعی کرده است متاثر از معادلات قدرت، مواضع خود را تنظیم کند دائما باعث تنفر عمومی نسبت به ایشان شده است. یا زمانی که چند نماینده نزدیک به جبهه پایداری، که به عنوان طیف دست راستیتر محافظهکاران ایران شناخته میشوند، به اداره جلسه اعتراض میکنند آقای لاریجانی آنها را به دیکتاتوری متهم میکند! سوالی که پیش می آید و باید از ایشان در اسرع وقت پرسید، این است که: به نظرتان دیکتاتور واقعی در مجلس کیست؟
لاریجانی، توان و پتانسیل اجتماعی برای عمل ی ندارد. او فقط از بالا یعنی با حضور در محیط حاکمیت-مرجعیت و از طریق دیالوگ در محیط نخبگانی و لابیگری میتواند ت خود را به پیش ببرد. حالا نیز دو سال برای بازیابی خود برای ۱۴۰۰ فرصت دارد.
با این اوصاف، لاریجانی راهی جز نزدیک شدن به حزب اعتدال و توسعه که روابط حسنهای با رئیس مجلس دارند و رفتن به زیر پرچم ندارد و به نظر میرسد برای آینده ی علی لاریجانی اگر یک گزینه جز بازنشستگی باشد آن گزینه چیزی نیست جز تبدیل شدن به مهره جریانی که نه اصولگراست و نه اصلاحطلب و پرچمدار فعلی آن است. همچنین پس از افشاگری نژاد در مجلس شورای اسلامی و سپس فراگیر شدن موضوع فساد لاریجانیها، به نظر نمیرسد که ایشان از شانس چندانی برای انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ برخوردار باشند.
ابراز خوشحالی حداقل کاری است که در این فرصت از دستمان برمیآید!
افراد، دنیا را از همان جایی که ایستادهاند میبینند و بر اساس همین مشاهدهها اتفاقات اطرافشان را تحلیل میکنند. البته این به آن معنا نیست که برخی افراد، تصویر درستتر یا کاملتری میبینند؛ بلکه هرکدام، ابعاد خاصی از اتفاقات را مشاهده میکنند. این رویکرد ماست که اهمیت هرکدام از این ابعاد را کمتر یا بیشتر میکند.
امام علی(ع) در عهدنامهی مالک اشتر میفرمایند:«بخشى از بیت المال و بخشى از غلّههاى زمینهاى غنیمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پایین اختصاص ده، زیرا براى دورترین مسلمانان همانند نزدیکترین آنان سهمى مساوى وجود دارد و تو مسئول رعایت آن مىباشى. مبادا سرمستى حکومت تو را از رسیدگى به آنان باز دارد، که هرگز انجام کارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترک مسئولیّتهاى کوچکتر نخواهد بود. همواره در فکر مشکلات آنان باش و از آنان روى بر مگردان؛ به ویژه امور کسانى را از آنان بیشتر رسیدگى کن که از کوچکى به چشم نمىآیند و دیگران آنان را کوچک مىشمارند و کمتر به تو دسترسى دارند. (.) از یتیمان خردسال و پیران سالخورده که راه چارهاى ندارند و دست نیاز بر نمىدارند، پیوسته دلجویى کن که مسئولیّتى سنگین بر دوش زمامداران است.
(.)پس بخشى از وقت خود را به کسانى اختصاص ده که به تو نیاز دارند، تا شخصا به امور آنان رسیدگى کنى و در مجلس عمومى با آنان بنشین و در برابر خدایى که تو را آفریده فروتن باش و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو کند.»
بنابراین روشن است که امام آن رویکردی را تکلیف میکنند که بیش از توسعهی اقتصادی و رویکرد به اصطلاح امنیتی، به رفاه طبقات محروم و برقراری عدالت اجتماعی اهمیت قائل است. چرا که اصلا ایشان، توسعه را در عدل میبینند(فَانَّ فی العَدْلِ سَعَةً).
به همین دلیل هم هست که امام مستضعفان فرمودند:«به همه در کوشش برای رفاه طبقات محروم وصیت میکنم که خیر دنیا و آخرت شماها رسیدگی به حال محرومان جامعه است که در طول تاریخ ستمشاهی و خانخانی در رنج و زحمت بودهاند.»
شاید نیروهای امنیتی و افرادی که رویکرد صرفا امنیتی نسبت به مسائل دارند، به طور مثال در اعتراضات آبانماه دستهای خارجی و عوامل آشوبگر را ببینند که دفع خطرشان موفقیت بزرگی بوده. اما از طرف مردم و به خصوص مستضعفین، آنچه مشاهده شد سیلی سخت جمهوری اسلامی به صورت مردم و به خصوص مستضعفین بود. این تصویر، حقیقت داشته باشد یا نه، آنچه مهم است این است که بسیار ناامید کننده و سرخوردگیآفرین است.
آنچه در واقعیت اتفاق افتاد، این بود که یک تصمیم ظاهرا نسنجیده با یک روش به شدت مستبدانه اجرا شد و تقریبا هیچ کس مسئولیت آنرا برعهده نگرفت. دهها نفر از افراد بیگناهی که اعتراض به حق و درستی داشتند در این ماجرا جانشان را از دست دادند؛ نیروهای امنیتی و انتظامی نه تنها امنیت ایشان را تامین نکردند که برعکس تفاوتی هم بین معترض و آشوبگر در شلیکهایشان قائل نشدند و حتی کسی مسئولیت این فاجعه را هم بر عهده نگرفت و تعداد جانباختگان هم روشن نشد.
رییس جمهور کشور، پس از این اتفاقات خونین، با لبخندی زهرآلود گفت خودش هم از تصمیم و نحوهی اجرای آن اطلاعی نداشته. رییس مجلس گفت اطلاع داشته. رییس قوهی قضا هم گفت با شروطی امضا کرده.
و پس از اینهمه حوادث شوکه کننده، حتی یک نفر هم پشت تریبون رسمی عذرخواهی نکرد و کسی هم محاکمه نشد و حتی کسی هم در سطح مسئولین به کس دیگری چپ نگاه نکرد. و در نهایت علی شکوری راد، دبیرکل حزب اتحاد ملت در اظهارات شرمآوری، بیشرمانه از سبد رای اصلاحطلبان در بالا شهر گفت و از اینکه اعتراضات و جانباختن مردم پایین شهر در آبان تاثیر چندانی در سبد رای اصلاحطلبان ندارد ابراز شادمانی کرد.
قطع ده روزهی اینترنت هم به این اتفاقات اضافه میشود و طبقهی متوسط را هم به جمع ناراضیان از وضع موجود اضافه میکند و بازهم کسی عذرخواهی نمیکند.
مردمسالاری روزمره یا کارآمد؟!
وقتی از کارآمدی مردمسالاری سخن میگوییم یعنی وجود امکاناتی که بتواند در شرایط غیر طبیعی هم پاسخگوی نیازهای واقعی جامعه باشد.
امام خمینی دیماه 57 و قبل از پیروزی انقلاب در بیاناتی به روشنی به وجه سلبی مردمسالاری تاکید میکنند:«ما میگوییم (.) کسی که ما میخواهیم مقدراتمان را دستش بدهیم باید آدمی باشد که مردم انتخاب کنند و با انتخاب مردم پیش بیاید. قهراً وقتی با انتخاب مردم پیش آمد صالح است.
ما میخواهیم یک همچو مملکتی پیش بیاید که به دست خود مردمْ مقدرات باشد؛ نتواند یک رئیس جمهوری، اگر هم یک وقتی فرض کنید اول صالح بود و قرار دادند؛ بعد وقتی که رسید به قدرت چه بشود، نتواند. برای اینکه همین رئیس جمهور، دستِ مردم است اختیارش؛ هر روزی مردم گفتند نه، نه میشود.»
به نظر میرسد مولفههای وزندارتر جمهوریت نظام، بیشتر به کارآمدی همین وجه سلبی آن بستگی دارد تا مولفههای ایجابی مانند برگزاری انتخابات یا میزان مشارکت مردمی. چراکه اولا این امور به تدریج تبدیل به امور روزمره شده و از جایی به بعد تبدیل به عادت میشوند و عادت همواره منجر به اصالت یافتن صورت به جای محتواست؛ و ثانیا مسئولی که در یک روز، انتخاب میشود، چهار سال یا هشت سال بر منصب خود سوار است. آنچه مهمتر از انتخاب یک روزه است، وجود امکان نظارت در چهار یا هشت سال بعدیست.
بنابراین روشن است که نه منطقا و نه شرعا ومی ندارد یک مسئول منتصب یا منتخب، تا پایان دورهی مسئولیتش باقی بماند. اینکه افراد باید مسئولیت اقداماتشان را بر عهده بگیرند و برنامههای بلندمدتی برای دورهی مدیریتشان داشته باشند یا اینکه اگر اقدامات اشتباهی داشتهاند، خودشان باید جبرانش کنند کاملا منطقی است؛ ولی شرایطی را در نظر بگیرید که آن فرد گناهکار، خطاهای گذشتهی خود را درست بپندارد یا اصلا محرز شود که اعتقادی به انقلاب و اسلام و حقوق مستضعفین و عدالت اجتماعی ندارد و بنیانا ایدههای حکمرانی ضدانقلابی را در پیش گرفته است و یا احیانا خودش یا نزدیکانش آلوده به فساد مالی یا ی شدهاند؛ آیا در چنین شرایطی منطقیتر نیست که این فرد پس از محاکمه در دادگاه، اشتباهات گذشتهاش را جبران کند و فرد دیگری که مردم بتوانند به او اعتماد کنند به جای او بنشیند؟!
البته بدیهیست که پیشنیازهای چنین مردمسالاری کارآمدی، شامل مواردی از جمله شفافیت تصمیمات و محل و مقدار درآمد و داراییهای مسئولین، تامین امنیت اعتراضات و به رسمیت شناختن اعتراض، کارآمدسازی سازوکارهای نظارت و شکایت مردمی از مسئولین، کارآمدی رسانه و خارج ساختن آن از انحصار بودجهی دولتی و قبل از همهی اینها احترام گذاشتن به مردم و ولی نعمتان انقلاب است!
تجمع خوب؛ تجمع بد!
یکی از متداولترین مسیرهای ابراز اعتراض، تجمعات مردمیست. به خصوص وقتی سازوکارهای شکایت مردمی مانند دیوان عدالت اداری و از آن مهمتر مجلس شورای اسلامی، کارآمدی کافی را نداشته باشند، این تجمعات اهمیت بیشتری برای مردمانی که از شرایط موجود راضی نیستند، پیدا میکند.
اگر بخواهیم نظر مردم را از طریق جمعیت شرکتکننده در تجمعات اعتراضی یا حمایتی، محاسبه کنیم باید عواملی از جمله جهت باتوم و اسلحهی نیروهای انتظامی و امنیتی را هم در نظر بگیریم.
وقتی چند نهاد رسمی با تعداد فراوانی کارمند و هزینههای تبلیغاتی دولتی و به خصوص با رسانهای به عظمت صدا و سیما، مردم را به شرکت در تجمعی دعوت میکنند و امنیت شرکتکنندهها هم تامین میشود، در سمت مقابل، معترضین به صورت خودجوش و احتمالا به رهبری یک گروه ضدانقلاب(چرا که انقلابیون معمولا نمیخواهند یا نمیتوانند لیدر یک اعتراض علیه انحرافات جمهوری اسلامی باشند) با تبلیغات محدود و سلب امنیت هم از جانب ضد انقلاب و هم از جانب مامورین امنیتی، تجمع اعتراضی برگزار میکنند و در نهایت رسانهی ملی، تر و خشک را با هم سوزانده و همه را آشوبگر معرفی میکند.
روشن است که با این تفاوتها، تنها جمعیت شرکتکننده در تجمع نشاندهندهی هیچ واقعیت خاصی نیست. البته که اگر نظام، توانایی انعطاف در برابر اعتراضات به حق و پاسخ منطقی به اعتراضات نابهجا را داشته باشد، رهبری اعتراضات هم دیگر به دست ضد انقلاب نخواهد بود.
ناامیدی از نظم موجود
نتیجهی همهی این اتفاقات آن است که مردم و باز هم به خصوص طبقات غیر مرفه، از عرف و نظم ی موجود ناامید میشوند.
احتمالا اولین بروز این ناامیدی از عرف ی کشور در انتخابات دوم اسفند باشد. البته بدون این حوادث هم احتمال مشارکت پایین به دلیل ناکارآمدی نظم ی کشور، وجود داشت و این اتفاقات هم مضاف بر آن شد. به نظر اینجانب، این ناامیدی و احتمال مشارکت پایین در انتخابات، تنها به معنی ناامیدی از دو جناح ی کشور نیست.
به نظر میرسد مردم احساس میکنند، عرف ی کشور کارآمدی خودش را از دست داده و منتظر اتفاقات نامتعارفی هستند. ولی از آنجا که هیچ ایدهی جایگزینی مطرح نمیشود، یک سردرگمی مخربی در جامعه تزریق شده و این سردرگمی میتواند از هر چیز دیگری خطرناکتر باشد.
اکنون موثرترین راه برون رفت از این حالت این است که خود نظام جمهوری اسلامی در سریعترین زمان ممکن، یک حجامت واقعی درون خودش آغاز کند و محاکمهی مفسدین ی و اصلاحات ساختاری را به شکل محسوسی آغاز کند.
شاید اکنون تنها گزارهی قطعی این باشد که نظم ی فعلی، توان تحقق شعارهای انقلاب اسلامی را ندارد و همینطور توان ادامهی حیات بدون ستم!
درباره این سایت